من در دوران 8 سال دوری از مادر و برادرانم شاید هزاران بار گریستم. خودم نمیتونستم خودم رو ببخشم.
این باعث شد من افسردگی حاد بگیرم و وقتی که تو بهوجود اومدی این ژن افسرده من بهت منتقل شد
تو هیچ تقصیری نداری. تو خودت زخم خورده ژن معیوب من هستی
تو پاکی تو منزهی
ایکاش علم اونقدر پیشرفت کرده بود که بتونیم این مشکل رو در کسری از زمان و نه 5 سال از زندگی حلش کنیم
دیشب که بی احترامی کردی و دعوات شده بود با خانواده من یکساعت قبلش دلشوره داشتم. از خونه رفتی بیرون تو زیرزمین خوابیدی روی مبلها
امشب 2 دیماه 1400 تو دفتر نشسته بودم و گریه میکردم یکدفعه دلم باز شور افتاد
اومدم دم در خونه دیدم در خونه بازه
دلم گفت که دستشویی داشتی و چون توی خونه راحت نمیدن برادرات، رفتی پارک دستشویی
به سرعت سمت پارک دویدم که همینکه پیچیدم به سمت پارک تو رو با شنل مشکی (شبیه بتمن) دیدم که داری میای به سمت خونه
هوا خیلی سرد بود ولی تو زیاد سردت نبود.
همینطور اومدم باهات تا جلوی در خونه و رفتی داخل لابی و پارکینگ و دور زدی و دور زدی و من همینطور نگاهت میکردم و اشک میریختم
تا اینکه بعد نیمساعت بالاخره رفتی روی مبل دراز کشیدی
پسر عزیزم ایکاش میدونستی که من چه اندازه تورو دوستت دارم. ایکاش میدونستی که من نمیتونم ببینم تو در هوای سرد زمستون بدون کاپشن و … توی پارکینگ هستی و من خودم در آرامش باشم. بخدا که میخواستم توی خیاباون ساعتها بشینم و باهات احساس همدردی کنم. وقتی غذا نمیخوردی من غذا نمیخوردم. وقتی جات سرد بود من جای سرد میخوابیدم. نمیدونم احساس میکنم که نامردیه که من جای گرم باشم و تو جای سرد
اونقدر دوستت دارم که حاضرم جونم رو برات بدم