آرشیو دسته بندی: دلنوشته

زمستان تمام شد

وقتی فرزندم به آغوش خانواده برگشته و دوباره لبخند رو به لب همه میبینم. اون لحظه شیرین ترین لحظات زندگیمه. وقتی که میگه برای اینکه باهاش بخوام بیام بیرون باید 150 تومن بریزه به کارتم و اونموقع که خواستم بغلش کنم میگه 500 تومن هزینه داره 🙂 دوباره شادی به ما برگشته. من به همسرم […]

تولد من

اول فروردین تولد من بود. 43 ساله شدم. از 28 سالگی تا 43 سالگی رو یادم نمیاد کی گذشت. شاید این 43 سال فقط 10 بارشو تولد گرفتم چون همه بخاطر سال نو فراموش میکنند و من هم سکوت میکنم امسال سال دیگه ای بود تقریبا 1.5 سال هست که پسرم رو ندیدم و دلم […]

درد دل من و مادرت

خیلی حیوونمو دوست دارم و اونم هرشب فقط توی بغل من میتونه بخوابه. احساس کردم از دستم راضیه و منو دوست داره. گفتم امتحان کنم. چند روز پیش جلوی حیوون محبوبم نشستم و توی چشماش نگاه کردم و اشک ریختم و ازش خواستم با دل پاکی که داره پیش خدا شفاعت حال منو پسرم رو […]

مهبدم عزیزم تو گناهی نداری

من در دوران 8 سال دوری از مادر و برادرانم شاید هزاران بار گریستم. خودم نمیتونستم خودم رو ببخشم. این باعث شد من افسردگی حاد بگیرم و وقتی که تو به‌وجود اومدی این ژن افسرده من بهت منتقل شد تو هیچ تقصیری نداری. تو خودت زخم خورده ژن معیوب من هستی تو پاکی تو منزهی […]

اول شروع

پسرم از روزیکه فهمیدم بخاطر مشکل ژن من هست که تو الان از من دوری، اندوهگینم، افسردگی وجودم رو گرفته، امیدوارم روزگاری رو ببینم که درکنار خانواده شاد و خرم باشی، دست نوشته من برای توست و امیدوارم روزی اینا رو بخونی. پسرم، دنیا جای بی وفایی هست. هرچقدر هم خوبی کنی بازهم بدی خواهی […]